شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

زمينى شدى،مثل من

زيباروى من چه زود زمينى شدى،به پاس مادر شدنم خداى مهربونم يه چشمه از بهشتشو بهم داده بود و فرشته ى كوچولوم عاشق چشمه ى بهشتيش بودو عطر نفسش به من زمينى هزار هزار بار جون تازه ميداد حالا كه ديگه چشمه مثل يه درخت از ريشه خشكيده شده،بوى عطر نفس دخترمم رفته و كاملا زمينى شده،دختركم چه زود زمينى شده،حالا كه يه پيوند محكم بينمون رفته و جاش يه غم عميق با حس بد گم كردن يه چيز دوست داشتنى تو قلبم گذاشته با حسرت در آغوش كشيدنت به شرطى كه دقيقه ها نگاهمون به هم گره بخوره بخنديو بخندم با خنديدنت اصلا يكى شيمو تو ابرا قدم بزنيمو هر از گاهى ببوسم محكم دستتو و تو هم بگيرى شصت پاتو بخنديو قلقلك بدم زير گردنتو و قهقهه بزنى تو بغلمو واى واى واى حسابى تار شده...
20 بهمن 1391

منو ببخش فرشته ى من

همه چى با همون حس آشناى لعنتى شروع شد،اينبار كارم به تشنج رسيد و بيمارستان و دارويى كه ترشح ميشه تو شير و.......چقدر سخته از شير گرفتنت كوچولوى من ،قربون اون نفس كشيدنت،اون گريه هاى شبونت،فرو ميريزم با هر بار شير خواستنت،آخه تو كوچولو و اين همه صبورى،واى چقدر سختمه شاينا،كوچولوى بى گناه من،چقدر سخت بود وقتى ديشب كه نه ،دم صبح آرامشتو تو بغل من جستجو ميكرديو براى نبودش زارى ميكردى و زارى ميكردم برات،بميرم كه مجبورى تحمل كنى ،نازنينم لبريز غمم،سرشار حس مادرانه كه به بن بست رسيدم،مامايى مامى بده،وقتى ميگم دخترم مامى اخ شده سرتو بندازى پايينو بگى آخ خودا،خودتو شيرين تر كنى و اشاره كنى به گلدونا و بگى گل گل.....عزيزم اينبار مثل دفعه هاى قبل نيست ...
11 بهمن 1391
1